امروزیات/ روزانه های من

افکار خود را به دست ماندگاری میسپارم شاید کسی دید و همدردی کرد....

امروزیات/ روزانه های من

افکار خود را به دست ماندگاری میسپارم شاید کسی دید و همدردی کرد....

امروزیات/ روزانه های من

مینویسم از دلم بر روی لوح زندگی
آن چنین بود و نماند و این چنین خواهد نماند

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشتن» ثبت شده است

حتما شده است ساعت ها به یک نقطه خیره شوید و به فکر فرو رفته باشید . 
اگر کسی همان لحظه از شما بپرسد به چی فکر میکنی ؟ میگویی هیچی 
اما این جوابی برای دست به سر کردن دیگران نیست جواب شما حقیقت است ، شما در آن لحظه به هیچ چیز فکر نمیکردید . اینگونه خیره شدن به دیوار عجیب است انگار آدم از این جهان جدا شده و در یک صفحه سفید منجمد مانده . فقط کافیه دو ساعت بعد اینگونه فکر ها از خود بپرسیم درباره چی فکر میکردم ؟ آن زمان است که صدایی از درونتان میگوید نمیدانم بیا دوباره فکر کنیم و به سمت نزدیک ترین دیوار موجود میروید.
شاید این طلسم دیوار ها است که آدم ها را به فکر کردن به هیچ چیز مشغول میکند . حقیقتش را اگر بخواهید آدم به در آن زمان به خیلی چیز ها فکر میکند اما سطحی و هی شاخه به شاخه میشوند یا به بدبختی های گذشته مشغول و از آن بدتر به اتفاقات ناگوار رخ نداده آینده می نشیند و به گریه می افتد. این نوع فکر کردن حرکت به سمت سراب است که هرگز چیزی به ما نمی افزاید . خب پس ما چه کار کنیم وقتی زمین و زمان و دیوار ما را به فکر کردن میخوانند ؟ 
خیلی راحت است به جای حرکت به سمت دیوار به سمت دفتر و خودکارمان حرکت کنیم . بگذاریم هر چه که در سرمان است خود را سُر بدهد روی کاغذ و آنجا بنشیند . بعضی از افکار در سر مانند موریانه اند شروع میکنند به خوردن ذهن اما وقتی روی کاغذ می آیند می شوند کبریت بی خطر . چه بسیار افکاری که داشتند ما را دیوانه میکردند اما وقتی روی کاغذ آمدند دیگر کوچک ترین اهمیتی نداشتند .
نوشتن فکر ها برای ما سازنده است باعث میشود افکار خود را از بیرون ببینیم و بفهمیم چگونه فکر میکنیم . باعث میشود فکر های ما با نظم باشند و شخصیت بگیرند . اینگونه فکر کردن باعث رشد ما میشود . همین الان که دارم این متن را مینویسم ، درگیر افکار پوچ دیواری بودم که تصمیم گرفتم افکارم را به دست کاغذ بسپارم و همین طور که دیدید نتیجه سازنده بود و تبدیل شد به این متن . 
نوشتن فکر ها مثل الک است افکارمان را خالص میکند . از طرفی باعث  کاهش شلوغی افکار در سر میشود و ما صدایی را که منتظرش هستیم میشنویم حتی در بد ترین شرایط .
گاهی اوقات وقتی  که میخواهیم افکار چموش در سر مان را بنویسیم ، متوجه تغییر شکلشان روی کاغذ میشویم که برایمان تعجب آور است و در جا مپرسیم من که به این ها فکر نمیکردم ، پس این ها چی هستند ؟ 
این از اعجاز ها و حتی ضعف های  نوشتن است خیلی از افکار ما در سرمان شکل دیگری دارند اما برای ورود به این دنیا و دیده شدن روی کاغذ ، مجبورند تغییر شکل بدهند که خیلی اوقات اتفاق بدی است .حتما شده است که یک اتفاق بسیار خوش حال کنند  را بخواهید بنویسید که فراموش نشود اما همین که کمی مینویسد میگویید این ، آن چیزی نبود که در سر من است . طبیعی است آدم انقدر باید تمرین و تلاش کند تا بتواند رضایت خود را کسب کند اما حقیقت این است که ما هرگز نمیتوانیم دقیقا چیزی که در سرمان است را روی کاغذ پیاده کنیم . هوشنگ ابتهاج میگویید بعد از ا ین همه تلاش و در دنیای ادبیات بودن تنها میتوانم بیست درصد چیزی که در سر دارم را بنویسم (چیزی تو این مایه ها ) 
دلیلش هم این است که زبان برای ارتباط میان ما انسان ها ساخته شده و ذهنیات  انسان چیزی فراتر از آن است . ما میتوانیم به چیز هایی فکر کنیم که هرگز وجود نداشته اند یعنی این دنیا ناتوان است در خلق  افکار ما 
پس چرا فکر میکنیم زبان و ادبیات انقدری توان دارد که احساسات ما را عینا ثبت کند ؟ نمیشود پس تنها کاری که میتوانیم بکنیم این است که با تلاش و نوشتن رضایت خود را کسب کنیم  شاید لبخدی به گوشه لبمان نشست .

علیرضا آساره
۰۸ فروردين ۰۱ ، ۱۹:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

در دوران دبیرستان دوستی داشتیم ، ملقب به چرتی .  صدایش میزدیم فلانی چرتی به یاد دارم در وصف او و چرت هایش اشعاری سروده بودم که هنوز چند بیتی در ذهنم هک شده است .  برای مثال  
 نباشد در جهان چرتی که تو چرتی گفته ای / به چرتان خودت سوگند نگفته ای ، نگفته ای  
 و یا 
تمام جان را چرتان فدای چرت تو کردند / تو ای چرتگو تمامش کن که جان من به سر امد
البته که شعر دوم یک شعر عاشقانه بود که نمیدانم الان ناخواسته برای این متن تغییرش دادم و یا واقعا آن زمان این نسخه از را گفته ام هر چه هست اصلش این بود : 
تمام جان را جانان فدای جان تو کردند/ تو ای جانا تمامش کن که جان من به سر آمد 
از این ها بگذریم و دوست چرتگوی من بپردازیم . آن زمان که حرف میزد ( بخوانید چرت میگفت ) صبر میکردیم که حرف هایش تمام شود . و همگی یک صدا میگفتیم چی میگی چرتی . آن زمان هنوز ، تموم شد خیلی تاثیر گذار بود و یا بچه بیا پایین سرمون درد گرفت  نبود .  که اگر بود باعث ترک تحصیل یک جوان ایرانی میشدیم . این دوست ما همون طور که گفتم شروع میکرد به چرت گفتن ، انقدر میگفت و میگفت تا به یک کلام حق میرسید و دیگر آن را ول نمیکرد و هر چه مطلب چرت و باطل بود را فراموش میکرد . شنیدن چرت های زیاد برای ما انقدر خسته کنند بود که کلام حق او را هم چرت میشنیدیم . دست خودمان نبود چرت گفتن هایش بیش از حد بود . خب شاید بپرسید چرا داری چرت میگویی .
مدتی قبل جایی دیدم و شنیدم که فردی گفته : گاهی ده صفحه مینویسم تا چند خط به درد بخور به دست آورم .  ( چیزی تو این مایه ها بود ) 
ایده و حرف های پر مغز همیشه اولین گذینه پیش روی ما نیستند البته گاهی آخرین چیزی که به ذهنمان میرسد هم نیستند اما در عمق بیشتر به چشم میخورند .من مدت ها به این جمله فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که از دوست چرتگوی خود کمک بگیرم تا بتوانم درباره اش مقداری بنویسم . حالا بگذارید کمی بیشتر از دوست چرتگوی خود بهتان بگویم .  گاهی در اول بحث چرت نمیگفت کمی که دقت کردم دیدم هر وقت مدتی فکر میکند و به حرف دیگران گوش میدهد چرت هایش کم رنگ میشود مثل این وبلاگ که نمیدانید چه حجم مطلب چرت  روی کاغذ آمده و کاغذ روی کاغذ رفته تا عصاره اش بشود این مطالب که میخوانید و به اشتراک میگذارید میدانید چیست بعضی فکر میکنند آدم ها چرک نویس هایشان هستند ، تمرین ها و آزمون خطاهایشان را روی اشخاص انجام میدهند . این کار زیاد بد نیست بالاخره هر کس باید از جایی شروع کند و دیگران به او کمک کنند اما جایی غیر قابل تحمل میشود که طرف مقابل تلاشی برای بالا بردن کیفیت نکند و مخاطب برایش پشیزی ارزش نداشته باشد و انتظار داشته باشد که مخاطب همراهیش کند . اینگونه نمیشود که اگر ادامه دهد مانند دوست چرتی ما ، برخورد های خوبی از دیگران نمیبیند .دوست چرتگوی من یک ویژگی بد دیگر هم داشت و آن انتقاد پذیر نبودن بود ، بگذارید قبلش چیزی را بگویم بیایید همگی باور کنیم که همیشه نمیشود حق با ما باشد گاهی از خطوط ذهنیمان عقب نشینی کنید شاید مناظر جدیدی جلویمان پدید آمد . کسی که به ما انتقاد میکند لزوما به اصطلاح بدخواه ما نیست و یا دشمن پذیرش اشتباه آدم را از تباهی نجات میدهد ( احساس میکنم دارم اسرار التوحید مینویسم ) مثل دوست چرتی ما نباشید که انتقادی از دیگران نمیپذیرد و زمانی که کسی جلویش اعتراف به اشتباه کردن میکند همان لحظه از زیر فرش سبز میشود تا بگوید دیدی گفتم حق با من بود ، دیدی اشتباه کردی ، دیدی به حرف من رسیدی . دوست چرتی من دیدی و کوفت وقتی به اشتباهم پی بردم حتما سرم به سنگ خورده و گیجم تو دیگر چرا با طبر افتاده ای به جانم ... (کاش میتوانستم این ها را به خودش بگویم ...البته با این حجم منطقی که دارد هرگز قبول نمیکند و شروع میکند به چرت گفتن پس بی خیالش ) همه این ها را گفتم برسم به اینجا که برای نوشتن (تاکید میکنم فقط نوشتن ) مانند دوست چرتی من باشید انقدر چرت و چرک بنویسید تا به جایی برسید که به خودتان بگویید این چیزی بود که میخواستم و آنقدر به آن بپردازید و بنویسید که قلمتان تمام شود .  در توجیه زیاده گویی های کسی میگویند حرف مفته کنتور نمی اندازد که تو هم بگو 
حالا من هم این را درباره نوشتن میگویم ؛ نوشتن مفته کنتور نمی اندازد که پس بنویس ( البته بجز  پول کاغذ و قلم اما اگر تایپ میکنید متاسفانه واقعا کنتور می اندازد) حتی وقتی به بلیط طلایی رسیدید به اون ایده میلیون دلاری دست از نوشتن بر ندارید آنجا تازه شروع کار شماست ببینید فکر کنید به دنبال الماس شروع کرده اید به حفر کردن یک معدن ماه هاست که بیل و کلنگ زدید و با فرغون خاک ها را جا به جا کرده اید . اگر نا امید شوید و دیگر کار نکنید ولی الماس ها در صد متری شما باشند چه ؟ هرگز خود را میبخشید و دیگر هیچ وقت حسرت نمیخورید ؟ پس در نوشتن هم اینگونه باشید وقتی دو صفحه نوشتی و چیز جذابی پیدا نکردید بروید سراغ صفحه سوم نشد، چهارم نشد ..... حالا فکر کنید آن صد متر را هم کندید و به الماس ها رسید آن زمان چه میکنید خوش حال می شوید و آن را به امان خدا میسپارید ؟ نه شروع میکنید به استخراج الماس . پس وقتی به یک ایده جذاب در نوشتن رسیدید سریع به استخراج آن مشغول شوید که گذر  زمان دزد های زیادی دارد که دست شما را از آن معدن الماس دور نگهدارد و یا جوری آن را از  شما بگیرد که خودتان هم متوجه چیزی نشوید . هیچ گنجی بی رنج نیست و گنج نوشتن هم از این ماجرا مستثنا ، اما چیزی که گنج نوشتن را جذاب میکند این فضای دلنشینی است که دارد وقتی کلنگ خودکار ما روی کاغذ فرود می آید مسیر عجیبی را طی میکند ، مسیری که از یک چرتگو شروع میشود و به گنج ختم و این اعجاز نوشتن است که گاهی خود نویسنده را به شوک فرو میبرد . مدت هاست به این نتیجه رسیده ام که شاهکار ها وقتی خلق میشوند که نمیدانی داری چه کار میکنی و زمانی که به خودت می آیی میگویی این ها کار من است و دنبال معنای واقعی کار خودت هستی . از نظر من یک اثر زمانی فوق العاده میشود که هیچ کس صد در صد نداند چه میخواهد بگوید . راستی من در این متن چه میخواستم بگویم ؟....

علیرضا آساره
۲۰ اسفند ۰۰ ، ۰۱:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر