امروزیات/ روزانه های من

افکار خود را به دست ماندگاری میسپارم شاید کسی دید و همدردی کرد....

امروزیات/ روزانه های من

افکار خود را به دست ماندگاری میسپارم شاید کسی دید و همدردی کرد....

امروزیات/ روزانه های من

مینویسم از دلم بر روی لوح زندگی
آن چنین بود و نماند و این چنین خواهد نماند

آخرین مطالب

۳ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

چند روز پیش مطلبی درباره کلمه سال در پیج اینستاگرامی ام منتشر کردم و میخواهم در اینجا بیشتر درباره آن توضیح دهم .
این را که برای یک سال فقط یک کلمه را (نه بیشتر ) زندگی کنی ، اولین بار در لایو های صبحگاهی شاهین کلانتری شنیدم. 
گویا ایده اصلی از یک کتاب به اسم کلمه ای که زندگی تان را تغییر میدهد گرفته شده که نشر ابوعطا منتشر کرده .
لب این کتاب میگوید یک کلمه را انتخاب کنید و در طول سال فقط بر روی آن فکر کنید و سعی کنید آن را در جهت های مختلف زندگی روزانه خود در نظر بگیرد . حتی میتوانید کلمه تان را جاهایی که در چشم است بنویسید تا همیشه در فکر آن باشید ، جاهایی مثل آلارم گوشی ، پس زمینه موبایل ، روی میز کار و دیوار ، شاید کسی هم پیداشد و تیشرتش را چاپ کرد و پوشید .
اما چرا یک کلمه ،  نه بیشتر مثلا چرا یک کلمه و یک صفت نه و یا یک جمله ؟ دلیل روشن است چون ممکن است در مدت طولانی دیگر به آن توجه ای نکنیم اما یک کلمه که جای دوری نمیرود همیشه در چشم است و خودمان کلی مفهوم به آن اضافه میکنیم . 
دیگران وقتی آن را می بینند تنها متوجه یک کلمه هستند اما زمانی که ما آن را نگاه میکنیم کلی اتفاق و برنامه و مفاهیم دیگر به سراغمان می آید . پس یک کلمه اصلی که در دلش کلی صفت و جمله و کتاب و آدم و خاطره و ... دارد ، شده است کلمه سال ما .

کلمه سال من مطالعه است . چندین دلیل دارد اما اولینش نگاه های مظلومانه کتاب های خوانده نشده کتابخانه ام است . هر روز که می بینمشان خودم را به آن راه میزنم تا فکر کنند متوجه آنها نیستم اما چه کنم که هر بار از جلویشان رد میشوم با خود میگویم این را کی میخواهی بخوانی ، آن یکی را چه موقع ، دیگری را اصلا چرا خریده ای ؟ پس برای اینکه از محتوای درون هریک استفاده کنم مجبور به خواندن تمامشان هستم .

دلیل دوم آموزش مجازی و کلاس های آنلاین است . منابع خوبی از طرف اساتید معرفی میشود و هر ترم آن ها را میخرم اما جو کلاس جوری است که آدم فکر میکند نیاز به مطالعه آن ها ندارد و این اتفاق ناگوار باعث شده از نظر علمی افت کنم پس برای رشد علمی خود هم که شده امسال باید منابع درسی را مطالعه کنم .

دلیل سوم نوشتن است . همانطور که در اینستاگرام گفتم جایی خوانده بودم <<نویسنده یا مینویسد یا میخواند>>  احساس میکنم مطالعه کتاب در سبک نوشتنم و یا در نوع پردازش موضوع کمک شایانی میکند . مانند تمرین خط است که برای خوش نویس شدن از روی دست بزرگان خط مینویسند من هم در نوشتن به قلم نویسندگان بزرگ چشم میدوزم .نوشته دیگران مخصوصا نویسندگان بزرگ منابع خیلی با اهمیتی برای نوشتن هستند ، موضوعاتی که درباره آنها نوشته اند ، نوع نگاهشان به مسائل مختلف ، تکنیک استفاده شده در هر کتاب و همین طور الگو برداری که میشود از کلمات و نوع جمله بندی ها باشد و یا از محتوا و نوع نگرش پس مطالعه بسیار حائز اهمیت است مخصوصا  برای منی که تازه کارم و خیلی چیز ها را میتوانم یاد بگیرم.   
دلیل چهارم رشد است . برای رشد فردی و مهارت آموزی نیاز شدیدی به مطالعه دارم حتی برای اینکه سوالات درونی و ذهنی ام را پاسخ دهم( که معمولا سوالات عمیق و فلسفی درباره خلقت ، هدف زندگی و ... است ) باید مطالعه کنم . پرورش یک استعداد و یا کسب یک مهارت را میتوان با گذراندن دوره های مختلف به دست آورد اما در کنار آن ها  باید مطالعه هم باشد تا بهتر جواب دهد .  
 
دلیل پنجم لذت بردن است ، همین . فکر کنم در کنار بقیه ، دلیل قانع کننده ای باشد بالاخره آدم گاهی میخواهد فقط  از یک داستان ، از یک اتفاق ، از یک مکان و از یک کتاب لذت ببرد . ساعتی را در روز به چیزی فکر نکند و با کتابی در دست گوشه ای بنشیند و غرق لحظات جذاب روایت نویسنده از داستان باشد .زندگی را زیاد سخت نگیریم برای لذت بردن مطالعه کردن یکی از سالم ترین روش ها است .
من دلیل های خود را برای انتخاب کلمه سالم گفتم . امیدوارم شما هم تا الان به کلمه سالتان دست یافته باشید و اگر هنوز انتخاب نکرده اید هر چه زود تر تا قبل سال جدید به آن دست یابید . خوش حال میشم کلمات سال شما و نظراتتان را درباره این مطلب بدانم .

علیرضا آساره
۲۸ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

در دوران دبیرستان دوستی داشتیم ، ملقب به چرتی .  صدایش میزدیم فلانی چرتی به یاد دارم در وصف او و چرت هایش اشعاری سروده بودم که هنوز چند بیتی در ذهنم هک شده است .  برای مثال  
 نباشد در جهان چرتی که تو چرتی گفته ای / به چرتان خودت سوگند نگفته ای ، نگفته ای  
 و یا 
تمام جان را چرتان فدای چرت تو کردند / تو ای چرتگو تمامش کن که جان من به سر امد
البته که شعر دوم یک شعر عاشقانه بود که نمیدانم الان ناخواسته برای این متن تغییرش دادم و یا واقعا آن زمان این نسخه از را گفته ام هر چه هست اصلش این بود : 
تمام جان را جانان فدای جان تو کردند/ تو ای جانا تمامش کن که جان من به سر آمد 
از این ها بگذریم و دوست چرتگوی من بپردازیم . آن زمان که حرف میزد ( بخوانید چرت میگفت ) صبر میکردیم که حرف هایش تمام شود . و همگی یک صدا میگفتیم چی میگی چرتی . آن زمان هنوز ، تموم شد خیلی تاثیر گذار بود و یا بچه بیا پایین سرمون درد گرفت  نبود .  که اگر بود باعث ترک تحصیل یک جوان ایرانی میشدیم . این دوست ما همون طور که گفتم شروع میکرد به چرت گفتن ، انقدر میگفت و میگفت تا به یک کلام حق میرسید و دیگر آن را ول نمیکرد و هر چه مطلب چرت و باطل بود را فراموش میکرد . شنیدن چرت های زیاد برای ما انقدر خسته کنند بود که کلام حق او را هم چرت میشنیدیم . دست خودمان نبود چرت گفتن هایش بیش از حد بود . خب شاید بپرسید چرا داری چرت میگویی .
مدتی قبل جایی دیدم و شنیدم که فردی گفته : گاهی ده صفحه مینویسم تا چند خط به درد بخور به دست آورم .  ( چیزی تو این مایه ها بود ) 
ایده و حرف های پر مغز همیشه اولین گذینه پیش روی ما نیستند البته گاهی آخرین چیزی که به ذهنمان میرسد هم نیستند اما در عمق بیشتر به چشم میخورند .من مدت ها به این جمله فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که از دوست چرتگوی خود کمک بگیرم تا بتوانم درباره اش مقداری بنویسم . حالا بگذارید کمی بیشتر از دوست چرتگوی خود بهتان بگویم .  گاهی در اول بحث چرت نمیگفت کمی که دقت کردم دیدم هر وقت مدتی فکر میکند و به حرف دیگران گوش میدهد چرت هایش کم رنگ میشود مثل این وبلاگ که نمیدانید چه حجم مطلب چرت  روی کاغذ آمده و کاغذ روی کاغذ رفته تا عصاره اش بشود این مطالب که میخوانید و به اشتراک میگذارید میدانید چیست بعضی فکر میکنند آدم ها چرک نویس هایشان هستند ، تمرین ها و آزمون خطاهایشان را روی اشخاص انجام میدهند . این کار زیاد بد نیست بالاخره هر کس باید از جایی شروع کند و دیگران به او کمک کنند اما جایی غیر قابل تحمل میشود که طرف مقابل تلاشی برای بالا بردن کیفیت نکند و مخاطب برایش پشیزی ارزش نداشته باشد و انتظار داشته باشد که مخاطب همراهیش کند . اینگونه نمیشود که اگر ادامه دهد مانند دوست چرتی ما ، برخورد های خوبی از دیگران نمیبیند .دوست چرتگوی من یک ویژگی بد دیگر هم داشت و آن انتقاد پذیر نبودن بود ، بگذارید قبلش چیزی را بگویم بیایید همگی باور کنیم که همیشه نمیشود حق با ما باشد گاهی از خطوط ذهنیمان عقب نشینی کنید شاید مناظر جدیدی جلویمان پدید آمد . کسی که به ما انتقاد میکند لزوما به اصطلاح بدخواه ما نیست و یا دشمن پذیرش اشتباه آدم را از تباهی نجات میدهد ( احساس میکنم دارم اسرار التوحید مینویسم ) مثل دوست چرتی ما نباشید که انتقادی از دیگران نمیپذیرد و زمانی که کسی جلویش اعتراف به اشتباه کردن میکند همان لحظه از زیر فرش سبز میشود تا بگوید دیدی گفتم حق با من بود ، دیدی اشتباه کردی ، دیدی به حرف من رسیدی . دوست چرتی من دیدی و کوفت وقتی به اشتباهم پی بردم حتما سرم به سنگ خورده و گیجم تو دیگر چرا با طبر افتاده ای به جانم ... (کاش میتوانستم این ها را به خودش بگویم ...البته با این حجم منطقی که دارد هرگز قبول نمیکند و شروع میکند به چرت گفتن پس بی خیالش ) همه این ها را گفتم برسم به اینجا که برای نوشتن (تاکید میکنم فقط نوشتن ) مانند دوست چرتی من باشید انقدر چرت و چرک بنویسید تا به جایی برسید که به خودتان بگویید این چیزی بود که میخواستم و آنقدر به آن بپردازید و بنویسید که قلمتان تمام شود .  در توجیه زیاده گویی های کسی میگویند حرف مفته کنتور نمی اندازد که تو هم بگو 
حالا من هم این را درباره نوشتن میگویم ؛ نوشتن مفته کنتور نمی اندازد که پس بنویس ( البته بجز  پول کاغذ و قلم اما اگر تایپ میکنید متاسفانه واقعا کنتور می اندازد) حتی وقتی به بلیط طلایی رسیدید به اون ایده میلیون دلاری دست از نوشتن بر ندارید آنجا تازه شروع کار شماست ببینید فکر کنید به دنبال الماس شروع کرده اید به حفر کردن یک معدن ماه هاست که بیل و کلنگ زدید و با فرغون خاک ها را جا به جا کرده اید . اگر نا امید شوید و دیگر کار نکنید ولی الماس ها در صد متری شما باشند چه ؟ هرگز خود را میبخشید و دیگر هیچ وقت حسرت نمیخورید ؟ پس در نوشتن هم اینگونه باشید وقتی دو صفحه نوشتی و چیز جذابی پیدا نکردید بروید سراغ صفحه سوم نشد، چهارم نشد ..... حالا فکر کنید آن صد متر را هم کندید و به الماس ها رسید آن زمان چه میکنید خوش حال می شوید و آن را به امان خدا میسپارید ؟ نه شروع میکنید به استخراج الماس . پس وقتی به یک ایده جذاب در نوشتن رسیدید سریع به استخراج آن مشغول شوید که گذر  زمان دزد های زیادی دارد که دست شما را از آن معدن الماس دور نگهدارد و یا جوری آن را از  شما بگیرد که خودتان هم متوجه چیزی نشوید . هیچ گنجی بی رنج نیست و گنج نوشتن هم از این ماجرا مستثنا ، اما چیزی که گنج نوشتن را جذاب میکند این فضای دلنشینی است که دارد وقتی کلنگ خودکار ما روی کاغذ فرود می آید مسیر عجیبی را طی میکند ، مسیری که از یک چرتگو شروع میشود و به گنج ختم و این اعجاز نوشتن است که گاهی خود نویسنده را به شوک فرو میبرد . مدت هاست به این نتیجه رسیده ام که شاهکار ها وقتی خلق میشوند که نمیدانی داری چه کار میکنی و زمانی که به خودت می آیی میگویی این ها کار من است و دنبال معنای واقعی کار خودت هستی . از نظر من یک اثر زمانی فوق العاده میشود که هیچ کس صد در صد نداند چه میخواهد بگوید . راستی من در این متن چه میخواستم بگویم ؟....

علیرضا آساره
۲۰ اسفند ۰۰ ، ۰۱:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

 

-یک دقیقه بیا اینجا 
+ چیه ؟
- بیا اینو بگیرش 
+ باشه 
به همین راحتی بیکاری ، کار دستمان داد  و ما بدون چون و چرا پذیرفتیم .  اما چه کاری را در دست گرفتیم ؟
اگر از همان ابتدا متوجه خطرات مخوف آن بودم هرگز قبولش نمیکردیم . 
زمانی که بیکار میشویم می افتیم به جان خودمان و کار هایی میکنیم که تنها چند لحظه بعد از آن به خود ، زمین و زمان فحش میدیم که چرا اینکار را کردم .
اما در مواقعی متوجه تاثیر بد آن نیستیم ، میزنیم دل و روده شخصیت خود را در میاوریم و بزور سر هم میکنیم و زمانی میفهمیم چه کردیم که  خرمان وسط گل گیر کرده . بیکاریم و میگوییم که چرا من این شکلی ام باید فلان طور شوم ، از فردا دیگر اینکار را نمیکنم و....
صد درصد که تغییر خوب است اما تغییرات بدون فکر  و یهویی که بیکاری به سرمان انداخته ، دردسر ساز است . باید فکر کرد و مشغول کاری شد .  ببینید تا حالا شده که بیکار باشید و لا به لای آن به سرتان بزند که مویتان را کوتاه کنید ؟ کافی است قیچی اولین برش خود را بزند پشیمانی سرتاسر وجودتان را فرا می گیرد که چرا همچین کاری را کردید آن زمان است که به خود به جامعه به زمین و زمان ، حرف های خوبی نمیزنید و یا به بهانه کمبود حافظه گوشی از سر بیکاری میزنید تمامی عکس هایی که در سفر های چند سال قبل گرفته بودید را حذف میکنید و در اینجا هم حرف های خوبی به خود نمیزنید . پس بیکاری بسیار خطرناک است البته بهتر است بگویم کار هایی که دست آدم میدهد به تنهایی میتواند مسیر زندگی هر کس را به بیراهه ببرد . 
تا حالا به بابا ها دقت کردید بیکار که میشوند امنیت لوازم برقی را به خطر می اندازند و لوازم برقی هم متوجه میشوند لباس شویی دیگر تکان نمیخورد ، صدایی از یخچال بلند نمیشود ، مهتابی قطع و وصل نمیشود ، کنترول تلوزیون با اولین اشاره کار میکند اما دیگر دیر شده اگر واقعا هم مشکلی نداشته باشند به دستان پر فروغ بابا ها می افتند . تنها با چند حرکت مدار و سیم کشی و موتور آن را بیرون میکشند و بعد از ساعت ها بررسی و تئوری پردازی در علم تعمیر شروع به رفع مشکل فرضی میکنند . مدتی که میگذرد غیبشان میزند . نه خبری از بابا هاست نه خبری از وسیله برقی ، وقتی هم که سر و کله بابا ها پیدا میشود وسیله برقی ای در کارنیست و زمانی که پیگیرش میشودی  ، میشنوی که دو روز دیگر از زیر دست تعمیرکار محل بیرون می آید . خوبی به جان لوازم برقی افتادن این است که بابا ها متوجه شده اند که تصمیمات یهویی در زمان بیکاری خانمان سوز است پس بهتر است لوازم برقی بسوزد تا زار و زندگی . اما ما هم باید بفهمیم که تصمیم سریع در شرایط پیچیده برای بیرون رفتن از بحران با کار های بیکاری فرق دارد . که بسیار کار راحتی است تنها کافیه ببینیم کی به آن موضوع فکر کردیم و چقدر و نتیجه را هم زیر چشم بگیریم آن وقت است که در مسیر ناشناخته ها راحت حرکت نمیکنیم بلکه با فکر و استراتژی وارد صحنه میشیم . اگر بیکاری را عامل مرگ در  سن پایین در نظر بگیریم ، با استراتژی زیستن حتما دلیل طول عمر است ، البته بعد از اینکه سرت تو کار خودت باشه . کلا داشتن هدف و مسیر برای رسیدن به اون ، آدم را از مرگ زودرس نجات میدهد . حالا این مرگ میتواند در آرزو ها باشد یا در زندگی واقعی ، زیاد فرقی نمیکند. بعضی ها در قامت یک مرده دارند زندگی میکنند که ناشی از نداشتن استراتژی  و معنا در زندگی است . در آینده بیشتر درباره استراتژی می نویسم . در کلام آخر هم باید بگویم جای اینکه بیکاری به ما کار دهد ، ما به او کاری دهیم و او را  به دنبال نخود سیاه بفرستیم .شاید پیدا کرد و برایمان آورد ، کسی چه میداند .

 

 

علیرضا آساره
۰۴ اسفند ۰۰ ، ۱۷:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر